بــا کـسـی بـاش کـــه
وقـتـایی کــه دلــت گـرفـتـه
حـوصـلـه نـداری
نــاراحـتـی
حـــس مـیـکـنـی یـــه دنـیـا غــم داری
بـلـد بـاشـه شـادت کــنـه
راه قــلـبـتـو بـلـد بـاشـه
تـــنـــهــات نـــذاره
تشنهام این رمضان تشنه تراز هررمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیز است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی
آري امشب، "چشم سر" را بايد بيدار داشت
تا "چشم جان" بيداري و بينايي يابد و دل از بندها برهد؛
و ما چه زيانکاريم اگر از شب قدر
تنها بيداري چشم نصيبمان شود و راهي به وراي آن ، بر اقليم جان نيابيم.
دلم تنگ میشود
چشمانم باران میخواهد
خـــدایــا
فرو بردن این همه بغض
روزه را باطل نمیكند؟!
لحظه قشنگيه
وقتي اوني که عاشقشي
از پشت بغلت ميکنه
دستاشو حلقه ميکنه دورت
و
نفساي گرمش ميخوره به گردنت
و
آروم زيره گوشت زمزمه مي کنه:
♥♥♥ دوستت دارم♥♥♥
♥♥♥چـہ کسے میگویـב ڪـہ مــטּ هیچ ندارم…؟♥♥♥
♥ مــטּ چیزهاے با ارزشے دارم...♥
♥ حنجره اے براے بغض...♥
♥ چشمانے براے گریـہ...♥
♥ لبهایے براے سکوت...♥
♥בستهایے براے خالے مانـבטּ ♥♥♥
حَســـــرت !
یعنــــی رو به رویم نشستــــه ای . . .
و باز خیســــی چشمانم را . . .
آن دستمــــال خشک بی احساس پاک کند . . .
حَســــرَتـــ !
یعنـــــی شانه هایت دوش به دوشــــم باشـــد . . .
امــا نتوانم از دلتنگـــی به آن پنـــاه ببرم . . .
مـیـدونـی وقـتـی دیـدمـت دوسـت دارم چـکـار کـنـم ؟
دوســت دارم تــو چـشـمـات ذل بــزنـم ،ولـی مـی تـرسـم روتــو بــرگردونـی.
دوســت دارم بـهـت بـگـم دوسـتـت دارم ،ولـی مـی تـرسـم تــو ایـن حـسـو نـداشـتـه بـاشـی.
دوســت دارم بـبـوسـمـت ،ولـی مـی تـرسـم بـزنـی تـو ذوقـم.
دوســت دارم بــغــلــت کـنـم ،ولی مـی تـرسـم تـو بـدت بـیـاد.
دوســت دارم بـگـم تــا آخـر بـاهـام بـمـون ،ولـی مـی تـرسـم بـری و تـنـهـام بـذاری.
بخاطر هـمـیـنـه کــه هـر وقـت مـنـو می بـیـنـی
سـاکـتـم وهـیـچ کـدوم از ایـن کـارارو انـجـام نـمـیـدم . . .
بـــبــيـن ايــن اسـمـش دلـــــه
اگـــــه قـــرار بــــود بـفـهـمـه كـــه فـاصـلـه يـعـنـي چي
اگــه قـرار بــود بـفـهـمـه كـــه نــمــيـشـه
مــــيــشــد مـــغــز
دلـــــــــه
نــمـيـفـهـمـه
مــــيــــفـــهـــمـــي؟!!!!
بــه دلــَم میگویـَم :
آن یوســِفی هــم کـه بـرگــَشـت بــه کـنعـانَـش
اسـتـثـنـا بـــود
تــــو غــمـَت را بـُخــور...
تــــو غــمـَت را بـُخــور...
یه روزی آقـــای کـــلاغ،
یا به قول بعضیا جناب زاغ
رو دوچرخه پا میزد،
رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید،
صدای خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا،
صاحب صدا رو دید
یه قناری بود قشنگ،
بال و پر، پر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو میکرد،
آب میکردش دل سنگ
قلب زاغ تکونی خورد،
قناری عقلشو برد
توی فکر قناری،
تا دو روز غذا نخورد
.
.
.
ادامه مطلب...
خیلی باید بی معرفت باشی که نفهمی پشت جمله
"تنهام نذار من بی تو نمیتونم"
چه غروری شکسته شده ؛به خاطر دوست داشتنت
یــعــنــی مــیــشــه یــــه روز رو ایـــن صـفـحـه بـنـویـسـمـ
♥♥♥ اومـــد کــــه بـمـونـــه♥♥♥
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ϰ-†нêmê§ |